مهندس علي پهلوان: به جاي سفره دل، سفره هفتسين پهن كنيم
اينكه پس از گذشت 10 سال از حضور «گروه آريان» در صحنه موسيقي كشور، اين گروه همچنان پرطرفدار است، به خاطر مردمداري اعضاي آن است، جوانان تحصيلكردهاي كه برخلاف بعضي از خوانندههاي تازه به دوران رسيده كه به لطف يك اثر تلويزيوني به معروفيت كاذب ميرسند، با غرور بيگانهاند… با «علي پهلوان» خواننده و نوازنده اين گروه به گفتگو نشستيم، ضمن اينكه بايد اشاره كنيم، آريان در سال 87 مانند سالهاي گذشته كنسرتهاي خوبي برگزار كردند كه نبايد زحمات مدير اين گروه، «محسن رجبپور» را ناديده گرفت، اين كه «كريس ديبرگ» خواننده مطرح جهان پايش به ايران باز شود، كار سادهاي نيست! همكاري «كريس ديبرگ» با گروه آريان و حتي ضبط يك كليپ، از آن كارهاي ناشدني بود كه با درايت رجبپور به سرانجام رسيد… اما نكته ديگر در مورد آريان در سال 87 اين بود، كه در آخرين ماههاي سال «نينف اميرخاص» تنظيمكننده و نوازنده كيبورد براي تكميل تحصيل خود در رشته موسيقي عازم آمريكا شد، اما قول داده كه قطعات آريان را در آنجا هم تنظيم كند. گفتگو با علي پهلوان پسر بااخلاق موسيقي ايران را بخوانيد.
انتظار بيشتري داشتم
از سال 87 بيشتر انتظار داشتم، ولی به هر حال همان که با سلامتی و تا حدی موفقيت همراه بود خدا را شکر ميکنم.
در اين سال آلبوم «بیتو با تو» با 14 ترانه به بازار آمد و برای اولين بار قطعهای مشترک همراه با خواننده مشهور «کريس دی برگ» اجرا کرديم که بسيار مورد توجه قرار گرفت. متاسفانه آلبوم پس از 72 ساعت روی 49 وب سايت به صورت رايگان برای دانلود قرار داده شد و خيلی از مغازهها هم نسخه کپی را به جای اصل فروختند! به نحوی که خيلیها هنوز نمی دانند که اين آلبوم يک سی دی تصويری هم به همراهش هست.
رعايت ميكنم
آدم خيلی خجالتي نيستم ولی خيلی سعی ميکنم رعايت حال ديگران را بکنم. کاری که در ايران کمتر کسی حاضر است در حق کس ديگری انجام بدهد.
مدير برنامه
به نظر من هنرمندان نياز دارند که کسی مسووليت انجام امور اجرايی برنامههايشان را به عهده بگيرد، تا آنها بتوانند بيشتر روی مسائل هنری خود متمرکز شوند. تجربه نشان داده وقتی خود هنرمند درگير اين مسائل میشود کاملا روی حسش تاثير منفی ميگذارد. يک مدير برنامه خوب و پر قدرت مطمئنا در ارتقاء کاری هنرمند تاثير به سزايی دارد.
موسيقي در سال 87
من سال خوبی برای موسيقی ايران نديدم… جز در مواردی انگشت شمار (مثل همين داستان کريس دی برگ) كه به ايران آمدم و موفق شديم يك ترانه به همراه يكديگر بخوانيم نه تنها در جا نزديم بلکه پس رفت هم کرديم! با يک نگاه اجمالی به وضعيت کنسرتها ميتوان به اين امر پی برد.
تنيس را دنبال ميكنم
تنيس بازی ميکنم و مسابقات بينالمللی تنيس را هم شديدا دنبال ميکنم… طرفدار «راجر فدرر» سوئيسي هستم و هميشه با دوست و همکارم که طرفدار «رافائل نادال» اسپانيايي است حسابی کل کل ميکنيم. شب فينال مسابقات ويمبلدون که بازی فدرر و نادال حدود 5 ساعت طول کشيد خيلی با هم کل کل کرديم. گر چه فدرر نهايتا باخت، ولی آنقدر بازی زيبا بود که به نظر هر دوی مان هر دو بايد قهرمان ويمبلدون اعلام ميشدند.
خاطره از فرنگ
توی خيابانهای لندن با نينف امير خاص راه ميرفتيم و ميخواستيم يه جايی بايستيم و عکس بگيريم. درگير و دار اين که کی از کی عکس بگيرد ناگهان يک نفر با زبان شيرين فارسی گفت: آقای پهلوان هر دو بايستيد تا من از جفتتان عکس بگيرم به شرط اين که يک عکس هم با من بگيريد و برايم ايميل کنيد.
داستان پمپ بنزين
اصلا اهل قيافه گرفتن نيستم. يک روز در پمپ بنزين در حال بنزين زدن بودم که ناگهان اتومبيلی ايستاد و يک پدر و پسر با دوربين عکاسی پياده شدند و از من خواستند که با من عکس بگيرند. من هم که نمی خواستم وقت افرادی که در صف بودند را بگيرم گفتم باشد در همين حالت بگيريد… وقتی که رفتند مسئول پمپ بنزين که منو نشناخته بود با تعجب پرسيد: از اقوام بودند؟! من هم با خنده پاسخ دادم: به نظر شما اقوام يک کاره وسط پمپ بنزين ميآيند و عکس ميگيرند؟ مرا با تعجب نگاه کرد و شانهای بالا انداخت و رفت.
دوران كودكي
از دوران کودکی خيلی چيزها به ياد دارم… يادم هست که قبل از رفتن به مدرسه ميتونستم بخوانم و بنويسم. در روزهای اول مدرسه (کلاس اول) معلم از من خواست که به عنوان مبصر نام هر کسی که شلوغ کرد را به ياد داشته باشم و به او بگويم. من هم پای تخته اسم دو سه نفر را نوشتم که فاميلهای خيلی سختی داشتند مثل: اباسهل، معمر، بصام تبار! معلم کلاس اولمان ( خانم صوفی) وقتی سر کلاس آمد چند بار پرسيد از کلاس پنجم مبصر فرستادند؟ گفتم نه، خودم نوشتم… پرسيد تو گفتی کس ديگری نوشت؟ گفتم: نه خودم نوشتم… گفت: برو بنويس… و هر چه گفت نوشتم! از آن به بعد هر کس، حتی در کلاس پنجم تنبلی کرده بود و نمیتوانست از روی کتاب بخواند يا چيزی بنويسد، من را از کلاس اول صدا ميزدند تا بخوانم يا بنويسم! و به قولي آنها خجالت بكشند.
اولين بار
اولين باری که در قشم روی صحنه رفتم، واقعا نمیدانستم که چه خواهد شد و مردم چه واکنشی به کارمان نشان خواهند داد. يکی از زيباترين لحظهها، لحظهای بود که پس از پايان اولين اجرايمان، مردم همه ايستاده تشويقمان کردند و فرياد زدند… دوباره دوباره.
پهلوانشناسي
11 ارديبهشتماه سال 54 در تهران به دنيا آمدم. دارای يک برادر کوچکتر با 13 سال اختلاف سن هستم، ليسانس مهندسی صنايع از دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب دارم. شغلم، مدير برنامه ريزی و کنترل پروژه در پروژههای مهندسی نفت و گاز و پتروشيمی و همچنين مدرس برنامهريزی و کنترل پروژه در مجتمع فنی تهران و شرکتهای مهندسی ميباشم، خواننده، آهنگساز، ترانهسرا و نوازنده گيتار گروه آريان هستم. ورزش مورد علاقهام تنيس است. غذای ايرانی مورد علاقهام لوبياپلو و رشتهپلو، غذای فرنگی مورد علاقهام پيتزا، غذاهای ايتاليايی و مکزيکی است. چاشنی مورد علاقه من ماست، ترشی نازخاتون، سالاد شيرازی است. ساز مورد علاقه هم كه ديگر احتياج به گفتن ندارد، گيتار است. (فكر كنم كافي باشد!) و ميخندد.
لحظه خاص
لحظه سال تحويل را دوست دارم. به نظرم لحظه خاصی است فرقی نمیکند کجا باشم. هر کجا که باشم اون لحظه حال و هوای خاصی برايم دارد. برای همه سالی سرشار از نعمتهای سلامتی، شادکامی و موفقيت آرزو ميکنم.
دیدگاهتان را بنویسید