حُسنَت به اتّفاق ملاحت جهان گرفت


حُسنَت به اتّفاق ملاحت جهان گرفت//آری به اتّفاق جهان میتوان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع//شکر خدا که سرّ دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه ی من است//خورشید شعله یی ست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست//از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم//دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت//کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان//زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید//از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند//کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد//حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
معاني لغات:
حسن: زيبايي.
ملاحت: نمكين، با نمك بودن، رفتار دلپسند و جذاب.
آري: بلي، همينطور است.
اتفاق: همپشتي، سازگاري، همكاري، اجماع موافقت.
افشا: فاش كردن، برملا كردن.
سردلش: آتش حسادتي كه در دلش بود، راز درونش.
آتش نهفته: سوز درون وپنهاني، كنايه از آتش عشق.
غيرت: رشك و حسد بردن، حميت و نگاهداري از ناموس و عزت و شرف، و در اصطلاح صوفيه مراد از غيرت، حميت محب است بر طلب قطع تعلق محبوب از غير يا تعلق غير، ازمحبوب و آن سه گونه است: غير محب، غير محبوب و غيرت محبت.
پرگار: آلت مهندسي براي رسم دايره و در اين بيت شاعر از عبارت (آسوده در كنار) منظورش شاخه بيروني پرگار است كه محيط و كنار دايره را رسم ميكند و منظور دوران چو نقطه… شاخهثابت پرگار است كه نقطه مياني و وسط دايره را پايگاه خود قرار دادهاست.
كوي مغان: كنايه از ميخانه است.
آستين فشان: ترك علاقه كردن، پشت پا زدن، با دست اشاره نفي و رد كردن، حركات موزون دست به هنگام رقص صوفيان به معناي ترك علائق دنيا.
رطل: واحد مايعات و واحد جامدات بوده و در اينجا منظور كيل واحد مايعات است كه از پيمانه بزرگتر است.
نكته گرفتن: ايراد گرفتن.
معاني ابيات:
(1) زيبايي تو با همدستي رفتار دلپسند و جَذّابت، دنيا را مسخر كرد. بلي چنين است كه با اتحاد و همپشتي ميتون جهان را تسخير كرد.
(2) شمع بر آن بود كه راز خلوت گوشهنشينان را برملا سازد. شكر خداي را كه آتش راز درونش زبانش را شعلهور ساخت.
(3) خورشيد آسمان شعلهيي از آتش درون دل من است كه در سينه آسمان در گرفته است.
(4) گل بر آن بود كه پيوسته لاف برابري با رنگ وبوي دوست بزند. خداي را شكر كه باد صبا از روي غيرت نفسش را در دهانش بند آورد (او را پرپر كرد)
(5) آسوده خاطر به مانند شاخه پرگار (در كنار اين دايره مينايي) به راه خود ميرفتم. روزگار به مانند نقطه مركز دايره مرا درميان گرفته و محاصره كرد.
(6) از آن روزي كه با چشم دل تصوير چهره ساقي (دهر) را در ساغر ميديدم، آتش اشتياق به جام باده، خرمن هستي مرا به آتش كشيد.
(7) از دست اين فتنه و آشوبهايي كه دامن اين دوره آخرالزمان را فرا گرفته، برآنم تا با ترك همه علائق به ميخانه كوي مغان پناه ببرم.
(8) مي بنوش. زيرا هر كس كه پايان كار زندگي را به فراست دريافت، شانه از زير بار سنگين غم تهي كرده و به پيمانه سنگين شراب روي آورد.
(9) با خون شقايق بر برگهاي آن گل چنين نوشتهاند كه هركس به درجه پختگي و آزمودگي رسيد به شراب ارغواني رنگ روي آورد.
(10) حافظ، در حالي كه از چهره شعر تو عرق لطافت و طراوت ميچكد ديگر چگونه حسود ميتواند بر آن ايرادي بگيرد.
پاسخ دهید