كرشمه يي كن و بـازار سـاحري بشكن


كرشمه يي كن و بـازار سـاحري بشكن//به غمزه رونق و ناموس سامري بشكن
به بـاده ده سرود ستـار عالـمي يعني//كـلاه گوشـه به آيين دلبـري بشكن
به زلف گو كه ره و رسم سركشي بگـذار//به غمـزه گو كه سپاه ستمگري بشكن
برون خرام و ببر گوي خوبي از همه كس//سزاي حـور بـده رونقِ پـري بشكن
بـه آهـوانِ نظـرْ شيـرِ آفتـابْ بگيـر//به ابـروان دوتا قوس مشتـري بشكن
چو عطر ساي شود زلفِ سنـبل از دَمِ باد//تو قيـمتش به سرِ زلفِ عنبـري بشكن
چو عندليـب فصـاحتْ فروشد اي حافظ//تو قدرِ او به سخـن گفتنِ دري بشكن
معاني لغات:
كرشمه: ناز و عشوه و غمزه.
ساحري: جادوگري.
بِشكَن: از رونق بينداز.
غمزه: اشارات دلبرانه چشم و ابرو.
ناموس: عِرض، راز، قاعده و دستور، شريعت.
سامري: نام ساحر معروف زمان حضرت موسي كه در غياب او مردم را با گوساله آهني مصنوع خود كه صدا مي كرد فريفته از دين به در بُرد.
دستار: سَربَند، عمامه.
كلاه گوشه: گوشهِ كلاه.
قلب: 1- دل، 2- ناحيه مركزي سپاه و لشكر.
برون خِرام: با خراميدن و در حالت وقار به بيرون بيا.
سزاي حور بده: حور را به سزاي خود برسان (او را شرمنده كن).
نظر: نگاه، چشم.
آهوانِ نظر: (اضافه تشبيهي) نظر به آهو تشبيه شده به معناي چشمان مانند چشم آهو.
شيرِ آفتاب: بُرجِ اسد كه در آن بُرج، آفتاب يعني خورشيد بر پشت شيري قرار گرفته است.
قوس: حالت انحنا، كمان، نام يكي از بُرجهاي دوازده گانه.
مشتري: نام ستاره يي كه نقطه اوج آن در بُرج قوس است.
قوسِ مشتري: كمان مشتري، قدما صورت برج قوس را به شخصي شبيه كرده بودند كه نيم تنه بالاي آن مانند انسان و نيم تنه پايين آن شبيه اسب بوده و در اين حال كمان يا قوس خود را ميكَشَد.
عطرساي: عطر ساينده، پراكننده عطر، عطرافشان.
دَمِ باد: نَفَس باد، وزش باد.
عندليب: بلبل، هزاردستان.
فصاحت: شيوايي.
قَدْر: ارزش، مقام.
سخنِ دري: سخن فارسي.
معاني ابيات:
(1) عشوه يي كن و بازار جادوگري را از رونق بينداز و با اشاره دلبرانه چشم، گرمي بازار و راه و رسم و راز سامري را از ميان بردار.
(2) سر و دستار مردم عالم را به باد ده، به اين معنا كه گوشه كلاهت را به شيوه تفاخر و بزرگي خم نموده كج بگذار.
(3) به گيسوان خود بگو كه از شيوه سركشي و دلربايي دست بكشند و به اشارات دلبرانه چشمان خود بگو كه قلب سپاه ستمگري را بشكنند (و بيش از اين به عاشقان ستم روا ندارند).
(4) با ناز و كرشمه ظاهر شو و گوي خوبي و حسن را از ميدان به در برده و حور را به سزاي خود رسانيده و رواج بازار پريان را بشكن و از ميان ببر.
(5) با چشمهاي مانند چشم آهوي خود شيري را كه خورشيد بر پشتِ آن سوار است شكار كن! و با ابروهاي خميده ات، كمانِ ستاره مشتري را در هم شكن.
(6) آنگاه كه گيسوان سنبل در اثر وزش باد عطرافشاني مي كند. تو ارزش و قدر و قيمت آن را با سر زلف معطر و عنبرآساي خود بشكن.
(7) حافظ، چون بلبل در سخنوري، شيوايي را به نمايش گذارد، تو با سخن گفتن به زبان دري از قدر و منزلت او بكاه.
دیدگاهتان را بنویسید