مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم


مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم//هـوادارن کویش را چو جان خویشتـن دارم
صفـای خلوت خـاطر از آن شـمع چگل بینم// فـروغ چشم و نـور دل از آن ماه خُتن دارم
به کــام و آرزوی دل چو دارم خلـوتی حاصل//چه فکر از خُـبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خـانه سـروی هست کاندر سایه قدش//فــراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند//بـحمــدالله و المـنة بتی لشکر شکن دارم
سزد کــز خـاتم لعلـش زنـم لاف سلـیمانی//چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیــر فـرزانه مکــن عیبم ز میــخانه//که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقـیب امشب زمانی دیـده بر هم نِه//که من بالعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلـزار اقـبالش خـرامانم بـحمــد الله//نه میل لاله و نسـرین نه بـرگ نسترن دارم
به رنـدی شُـهره شد حافظ میان همدلان لیکن//چه غـم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
معانی لغات:
جانان : معشوق، یار جانی .
هوادارن : مهرورزان، دوستداران .
صفای خلوت خاطر : آرامش خلوت درونی، خلوص ضمیر .
چِگِل : نام قبیله یی از ترکان خُلَخ در ترکستان شرقی و جنوب قرقیزستان و همچنین نام شهری در این ناحیه که افراد آن قبیله و شهر همگی به زیبایی مشهور و در قدیم از این ناحیه بردگان زیباروی به سایر بلاد می برده و بدین سبب مردمان این قبیله و شهر چِگِل به زیبایی زبانزد خاص و عام شده و در ادبیات فارسی به عنوان مظهر زیبایی به شمار می رفته اند .
خُتَن : شهری در ترکستان شرقی چین و نزدیک کاشغر در تاتارستان که مُشک وآهوان مشک دار آن مشهور و زیبا رویانش نیز در ادب فارسی ضرب المثل اند.
ماه خُـتن : ماهروی اهل ختن، کنایه از محبوب زیباروی .
خُبث : بدنفسی، پستی و پلیدی .
مرا در خانه سروی هست : من در خانه سرو قدی دارم .
فراغت : بی نیازی .
فراغ دارم : فارغم، بی نیازم .
کیمن سازند : کمین کنند، در سنگر و مخفی گاه به قصد هجوم پنهان شوند .
خاتم لعل : انگشتری لعل، کنایه از لب های لعل مانند که به انگشتری لعل تشبیه شده، لبان لعل فام .
اسم اعظم : بزرگترین نام خداوند که در تعیین آن اختلاف است .
اهرمن : اهریمن؛ دیو .
پیر فرزانه : پیر خردمند؛ کنایه از حکیم و دانشمند .
خدا را : تو را به خدا، محض خاطر خدا .
لعل خاموش : کنایه از لب خاموش و ساکت، لب و دهانی که سخن نمی گوید.
اقبال : رو کردن، توجه و روی آوردن و عنایت از طرف محبوب .
بَرگ : رغبت، نیاز، آرزو .
برگ نسترن : میل و آرزوی به گل نسترن .
قوام الدین حسن : وزیر شاه ابواسحاق اینجو از اکابر و محترمین فارس و معروف به تمغاچی که عهده دار جمع آوری مالیات از فارس بوده و به نیکنامی مشهور و مورد احترام حافظ است (متوفی در سال 754هـ.ق).
معانی ابیات:
1) من با معشوقم پیمانی دارم که تا زنده ام دوستداران کوی او را چون جان خود گرامی دارم .
2) (و) صفا و آرامش خاطر خود را در آن زیبای همانند اهل چِگِل که رخسارش چون شمعی نورانی است یافته و روشنی چشم و دل خود را از آن ماهروی همانند اهل خُتَن داشته باشم .
3) اکنون که خلوتی مطابق میل دل و مراد خاطر دارم، واهمه یی از بدگویی مردمان بدنفس در مجامع ندارم.
4) محبوب سرو قامتی در خانه دارم که در پناه قامت او از سایه سرو باغ و شمشاد چمن فارغ و بی نیازم .
5) اگر صد لشکر از خوبرویان برای ربودن دلم کمین کرده و مترصّد باشند سپاس و منّت خدای را که زیبارویی لشکرشکن در اختیار دارم .
6) جای آن دارد که با داشتن انگشتری لعل لبانش لاف سلیمانی بزنم. چون اسم اعظم در اختیار دارم، دیگر مرا از دیو باکی نیست .
7) ای پیر خردمند، مرا از رفتن به میخانه سرزنش مکن که مرا دلی است که بعد از هر توبه از پیمانه کشی، پیمانه شکنی می کند .
8) ای رقیب برای خاطر خدا، امشب لحظه یی به خواب رو که من با لب های خاموش او در پنهانی صدها سخن و کار دارم (بوسه و تماشا)
9) سپاس خدای را اکنون که در گلزار عنایت و توجهات او به خرامیدن مشغولم، دیگر رغبتی به تماشای لاله و نسرین و نیازی به نسترن ندارم .
10) حافظ میان هم قطاران خود به رندی و لاابالی گری شهرت یافته اما من تا در دنیا خواجه قوام الدّین حسن را دارم از این موضوع باکی ندارم .
دیدگاهتان را بنویسید