سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند


سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند//همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس//گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او//زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی//گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب//کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن//وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند
دل به امید روی او همدم جان نمیشود//جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد//کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر// بی مدد سرشک من در عدن نمیکند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند//تیغ سزاست هر که را درد سخن نمیکند
معنی ابیات:
1-چرا سرو خرامان من براى گردش به سوى چمن نمىآید؟همدم گل نمىشود و از گل یاسیادى نمىکند؟[سرو چمان،یعنى سرو خرامان و نازان،استعاره از معشوق خوش خرام است.]
٢ -دیروز از گیسوى سیاه او شکوه کردم، به ریشخند گفت: این سیاه کج به حرف من گوش نمىدهد![سیاه کج: صفت زلف است. این گیسوى سیاه پرچین و شکن؛ گلهى عاشق ظاهرا از ایناست که نمىتواند دست در حلقهى گیسوى یار زند(بر اساس این قرینه: دست در حلقهى آن زلف دوتا نتوان کرد/تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.)]
٣ -از هنگامى که دل هرزه گرد من در چین و شکن زلف او گرفتار شده،دیگر از آن سفر دراز خود،
قصد بازگشت به وطن را ندارد! [کلمهى چین ایهام دارد و معناى دومش کشور چین است و چیننسبت به ایران بسیار فاصله داشته و سفر چین،کنایه از سفرى طولانى است. وطن، مجازا سینهىعاشق است که جایگاه اصلى دل است و اکنون دل عاشق که در چین و شکن زلف یار گرفتار شده، دیگر قصد بازگشت به سینهى او را ندارد.]
۴ -در برابر ابروانش، که مانند کمانى است کشیده شده و آمادهى پرتاب تیر، زارى و اظهار عجز و
نیاز مىکنم، اما او به زارى من توجهى ندارد!
۵-با آن که چین دامن تو عطرآگین است و هنگام گذشتن تو بر زمین کشیده مىشود، از باد صبا
در شگفتم که چرا خاک گذرگاه تو را به مشک بویاى ختن تبدیل نمىکند.[ظاهرا در چین دامن مواد معطر مىنهادهاند. بنابراین هنگام کشیده شدن دامن بر زمین-گویى-خاک معطر مىشده است. شاعر اعجاب مىکند که چرا باد صبا این خاک معطر را مانند مشک ختن در همه جا نمىپراکند!]
۶ -هنگامى که بر اثر وزش نسیم،گل بنفشه پیچ و تاب بر مىدارد، دل من از آن یار پیمانشکن،
چه بسیار یاد مىکند![شاعر به بنفشه شخصیت بخشیده و او را مانند زیبارویى مىبیند که با وزشنسیم،گیسویش پرچین مىشود و دل شاعر با دیدن گیسوى بنفشه بسیار به یاد دلبر پیمانشکنمىافتد! چه، به معناى چه همه و چه بسیار، در مفهوم تعجب به کار رفته است، نه پرسش.]
٧ -دلم به امید دیدن روى او، همدم جان نمىشود و جان در آرزوى رسیدن به او، به تن توجهى
ندارد.[یعنى دل و جانم، آرزومند دیدار اوست.]
۸-ساقى سیمین ساق من، حتى اگر دردى شراب را به عاشقان بنوشاند (نه صافى آن را) کیست
که تمام وجودش مانند جام شراب به دهانى براى نوشیدن تبدیل نشود.[جام شراب را به دهانى مانندکرده که همیشه براى نوشیدن باز است و در مقام مبالغه مىگوید، عاشقان حتى دردى شراب را با تماموجود از دست ساقى سیمین ساق مىنوشند. تمام وجودشان دهانى براى نوشیدن مىشود.]
٩ -نسبت به اشک چشم ستم روا مدار زیرا که فیض و بخشش ابر، بدون یارى اشک من مروارید
گرانبها نمىسازد.[آب رخ، استعاره از اشک است. شارحان، آن را آبرو معنى کردهاند که چندانمناسب به نظر نمىرسد.مىگوید: به این اشکى که از چشمان من جارى است بىاعتنا نباش،به آنتوجه کن(توجه نکردن تو ستم است).در مصراع دوم به یک باور کهن نظر دارد و آن این که اگر قطرهى باران در صدف بیفتد به مروارید تبدیل مىشود.بنابراین فیض ابر،کنایه از باران است. مىگوید باران بدون یارى اشک من و الگو و تأثیر پذیرى از آن به مروارید بدل نمىشود. پس، اشک من بسیار ارزشمند است؛ این ارزشمندى را نادیده مگیر!]
١٠ -حافظ پند نشنو،کشتهى غمزهى نگاه تو شد؛ آرى کسى که سخن در او اثر نمىکند، شایستهى شمشیر است.[یعنى شایستهى مرگ است.در برخى نسخهها«درک سخن نمىکند»ضبط شده که مناسبتر به نظر مىرسد. اما درد سخن که در اغلب نسخههاى معتبر ضبط شده،عمیقتر است.درد سخن کردن، یعنى از سخن و پند، اثر پذیرفتن. متأثر شدن.]
دیدگاهتان را بنویسید