سر ارادت ما و آستان حضرت دوست


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست//که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر//نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد//که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس//بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را//که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است//فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است//چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت//چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است//که داغدار ازل همچو لاله خودروست
معانی لغات:
ارادت: خواستن، میل و اراده.
سرارادت: سری که تعهد و ملازمت ارادت دارد.
حضرت: پیشگاه، محضر.
هرچه بر سر ما میرود: هرچه برای ما اتفاق میافتد، هرچیز که از روی سر ما میگذرد.
نظیر: مشابه، همانند، مثل.
شکنج: پیچ و تاب، چین و شکنج.
سبوکش: عمله شراب میخانه، کسی که کارش پرکردن سبو از شراب خم در ته زیرزمین خمخانه و آوردن به بالا در سطح میخانه و دادن به ساقی است برای توزیع بین مشتریان نشسته در مصطبه.
دیر: عبادتگاه دور از مردم، معبد کشیشان و راهبان عابد.
دیر رندسوز: کنایه از دنیای بیوفاست که به کام رندان نمیگردد.
بسا: چه بسیار.
سرا: سرها.
غالیه: ترکیبی از مشک و عنبر و مواد معطره سیاه رنگ که برای رنگ و معطر کردن مو به کار میرود و خوشبو است.
غالیهسا: غالیه مانند، غالیه ساز، بوی خوشساز، پراکننده بوی خوش.
نثار: فدا، پیشکش، برخی.
ناطقه: سخنگو، گویا.
فال: پیشبینی خوشبینانه، مروا.
کلک: نی، قلم.
معانی ابیات:
(۱) این سر اخلاص و تسلیم ما و این آستانه و درگاه حضرت دوست که هرچه برای ما اتفاق میافتد (هرچه از روی سرما در میگذرد) برحسب میل و اراده اوست.
(۲) با اینکه ماه و خورشید را به مانند آینه در برابر روی دوست قرار دادم و در آن نگریستم باز هم چهره کسی را همانند روی دوست ندیدم.
(۳) تا نسیم صبا که گشاینده برگهای به هم پیچیده و پراکنده عطر گل است چه گشایشی در دل تنگ و گرفته ما انجام دهد که دل ما نیز به مانند برگهای به هم پیچیده غنچه گل به هم فشرده و درهم است.
(۴) نه تنها من می خواره و بینوا و دردکش کارم به سبوکشی این میخانه دهر کشیده شده است، چه بسیار سرها که در این کارخانه دهر به صورت سبوی شکسته و خاک کوزهگری درآمده اند.
(۵) شاید تو موهای خود را که از آن بوی عنبر برمیخیزد شانه زدی زیرا باد خوشبو و خاک عنبربو شده است.
(۶) هر برگ گل چمنزار پیشکش روی چون گل تو و هر نهال سر و جویبار فدای قد و بالای تو باد.
(۷) (جایی که) زبان سخنگو و با اراده، در شرح اشتیاق و دلدادگی نارساست از خامه زبان بریده چه کاری بر میآید؟
(۸) خیال روی تو درخاطرم مصور شد، بدین سبب به مراد دل و دیدار تو دست خواهم یافت زیرا اگر فال نیکو آید حال نیکو گردد.
(۹) نه تنها در این زمان دل حافظ در آتش شوق و تمنا و وصال جانان میسوزد که از روز ازل و سرنوشت تا به امروز به مانند لاله صحرایی داغدار بوده است.
دیدگاهتان را بنویسید