هزار جهد بکردم که یار من باشی


هزار جهد بکردم که یار من باشی//مراد بخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی//انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند//تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او//اگر کنم گلهای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند//گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی//دمی انیس دل سوکوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من//گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفه من//اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی//به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمیارزم//مگر تو از کرم خویش یار من باشی
معانی لغات:
جهد: کوشش.
هزار جهد: کوشش بسیار.
مراد: کام، آرزو.
مراد بخش: (صفت فاعلی مرکب) کام بخش، برآورنده کام.
بی قرار: بی آرام، ناشکیبا، مشتاق.
چراغ دیده: نور چشم.
انیس: همدم و مونس.
خاطر: دل.
ملاحت: نمکین، خوش نمکی، کنایه از دلربایی.
خداوندگار: صاحب اختیار، سرور.
عقیق: (استعاره) لب معشوق.
عشوه: دلربایی، حرکات نازآفرین.
بتان: (استعاره) دلبران، شاهدان زیباروی.
نگار: معشوق خوبروی.
احزان: (جمع حزن) غمها.
کلبه احزان: خانه غمها، یادآور خانه حضرت یعقوب که به این نام در نزد مردم مشهور بود.
غزاله: ۱- آهوی ماده، ۲- خورشید.
وظیفه: مقرری، مستمری، وجه معاش.
جُوی: یک جو.
کَرَم: بزرگواری، عنایت و لطف.
معانی ابیات:
(۱) کوشش بسیار کردم که تو یار من و برآورنده آرزوهای دل بی قرار و آرام من باشی …
(۲) برای چشمهای شب بیدار من، نوربخش و برای دل آرزومند من همدم و مونس باشی …
(۳) وقتی که شهریاران کشور زیبایی و دلربایی به چاکران خود می بالند در این موقعیت، تو هم صاحب اختیار و مولای من باشی …
(۴) (و) اگر از آن لبهای به رنگ عقیق که از دلرباییهای آن دلم خون است، گله یی کردم، آن را بازگو و فاش نکنی…
(۵) در گلزاری که دلبران زیباروی، دست در دست عاشقان خود می خرامند حتی الامکان تو هم دلبری در کنار من باشی…
(۶) یک شب به خانه غمزده عاشق خود پای نهی و یک لحظه برای دل غمدیده من، دل آرام و همدم باشی.
(۷) اگر آهویی همانند تو زمانی شکار من شود، آهو برّه خورشید برای من به مانند یک شکار لاغر و ناچیز خواهد بود.
(۸) اگر آن سه بوسه یی را که از دو لب خود برای من مقرر کرده یی ادا نکنی، پیوسته وامدار من خواهی بود.
(۹) آیا من به این آرزو خود می رسم که بنگرم نیم شبی به جای اشک جاری من، تو در کنار من جای داری؟
(۱۰) هرچند من در این شهر حافظ مشهورم، اگر بزرگواری تو نباشد و تو دوست من نباشی به اندازه یک جو ارزش ندارم.
دیدگاهتان را بنویسید