ای قصه بهشت ز کویت حکایتی


ای قصه بهشت ز کویت حکایتی//شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفهای//آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر پاره از دل من و از غصه قصهای//هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی//گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزوی خاک در یار سوختیم//یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت// صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بوی دل کباب من آفاق را گرفت//این آتش درون بکند هم سرایتی
در آتش ار خیال رخش دست میدهد//ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست//از تو کرشمهای و ز خسرو عنایتی
معانی لغات:
قصه بهشت: داستان و گفتنی ها درباره بهشت.
جمال: زیبایی.
حور: زنان سیاه و درشت چشم بهشتی.
انفاس: جمع نفس.
انفاس عیسی: دَم مسیحایی (با مَمال الف مقصوره آخر کلمه عیسی).
لطیفه: کلام کوتاه و شیرین.
خِضِر: خضْرْ (با کسر دوم به علت ضرورت وزن شعر) نام پیغمبری که آب حیات نوشید و عمری طولانی یافت.
نوش: شهد و شیرینی.
کنایت: کنایه، سخنی در پرده گفتن به نحوی که مقصود و منظور اصلی در وهله اول بالصراحه معلوم نگردد.
دل من و … : (واو ملازمه که تخصیص را میرساند) دلِ من مخصوصِ … .
وَز رحمت آیتی: به نشانهیی از لطف اختصاص دارد.
عطرسای: عطرافشان، معطرکننده.
روحانیان: اهل دل، اهل ذوق و معنی.
رعایت: مراعات، ملاحظه، منظورِ نظر داشتن.
سوختیم: کنایه از اینکه رنج و محنت کشیدیم، از انتظار سوختیم.
حمایت: دستگیری، حفاظت، یاری، هواداری، طرفداری.
به هرزه: بیهوده، به عبث.
کفایت: شایستگی، از عهده برآمدن کاری.
کرشمه: اشاره مهرآمیز.
خسرو: پادشاه.
معانی ابیات:
(۱) ای کسی که داستان بهشت وصفی از سر کوی تو و شرح زیبایی حوران بهشتی بازگویی زیباییهای روی توست.
(۲) (و) نفس حیات بخش عیسی شرح شیرین و مختصر لب لعل مانند تو و آب حیات خضر اشاره گنگی از شهد لبان توست.
(۳) هر ذره دلم بازگو کننده غصهیی و هر سطر از شرح خصلت های تو نشانه یی از رحمت الهی توست.
(۴) اگر بوی خوش تو پاس حرمت گل را نگاه نمیداشت، کی گل میتوانست در محفل اهل دل عطر پراکنی کند.
(۵) در اشتیاق و انتظار رسیدن به خاک آستانه یار، از دست رفتیم. ای باد صبا به یاد داشته باش که از ما جانبداری و حمایت نکردی.
(۶) ای دل، دانش و زندگانیت بیهوده تباه شد. صد گونه امکان و استعداد برایت فراهم بود و به شایستگی از عهده آن برنیامدی.
(۷) اگر در آتش (جهنم) هم نقشِ رویْ و خیال او در پیش چشم مجسم میشود، ای ساقی بیا (و شراب بده تا بنوشم و به جهنم بروم) که از دوزخ شکایتی ندارم.
(۸) میدانی که مقصود حافظ از (از بازگو کردن) این درد و غصه ها چیست؟ (شاید که) از تو اشاره محبتآمیزی به عمل آمده (در نتیجه) از پادشاه توجه و عنایتی ببیند.
دیدگاهتان را بنویسید