ای که دایم به خویش مغروری


ای که دایم به خویش مغروری//گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد//که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو//رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه درد آلود//عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ//ساغر میطلب که مخموری
معنی ابیات:
١ -اى کسى که پیوسته مغرور و فریفتهى خویشى،اگر از عشق بهره ندارى،معذور هستى.[مغرور خود بودن،یعنى خودپسندى و لازمهى عشق،خالى شدن از خود و کنار گذاشتن خودپسندى است.پس کسى که مغرور است،از پا نهادن در راه عشق معذور است!]
۲ -تو که گرفتار عقلگرایى خود هستى و به این صفت مشهورى،هرگز گرد دیوانگان عشق مگرد. [عقیله،علاوه بر معناى اصلى خود یعنى«زن گرامى شریف و نجیب»و توسعا هر چیز شریف و گرامى، به معناى پاىبند و گرفتار نیز هست و در این جا ظاهرا هر دو مفهوم مراد شاعر است؛با این طنزظریف که عقل اگر چه عقیله،یعنى گرامى و شریف است،موجب پاىبندى و گرفتارى نیز هست!]
٣ -تو از شور و مستى عشق بىبهرهاى؛برو که تو مست شراب انگورى هستى.
۴ -نشانه و گواه بیمارى عاشقان،روى زرد و آه پردرد آنان است.[و تو این نشانهها را ندارى؛پس مست عشق نیستى![با آن که مصراع دوم بیت را هر دو نسخهى اساس-یعنى قزوینى و خانلرى-«عاشقان را دواى رنجورى»ضبط کردهاند،«گواه»-مطابق نسخهى قدسى و سودى-به جاى«دوا»بىشک ترجیح دارد.زیرا که در بیت پیشین مدعى را فاقد شور و مستى عشق مىداند و در این بیت بایادآورى گواه و شاهد عاشقان،یعنى روى زرد و دل پردرد،سخن خود را مستدل مىکند.به علاوه روىزرد و آه دردآلود،به عنوان دواى عاشقان،مفهوم استوارى ندارد.]
۵ -اى حافظ،از نام و ننگ خود بگذر و جام شراب بخواه؛زیرا که خمار هستى.[و نیازمند شرابى که تو را از این خمارى بیرون آورد.]
دیدگاهتان را بنویسید