خم زلف تو دام کفر و دین است


خم زلف تو دام کفر و دین است//ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن//حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد//که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد//که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق//که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد//حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن//که دل برد و کنون دربند دین است
معنای ابیات:
١ -حلقهى گیسوى تو مانند دامى بر سر راه همگان-از کافر و مؤمن-گسترده است و این فقط اندکى از هنرنمایى زلف توست!
٢ -جمال تو معجزهاى در دنیاى زیبایى و داستان ناز و کرشمهى تو جادوى آشکار است.
٣ -از چشم گستاخ و بىپرواى تو چگونه مىتوان نجات یافت در حالى که تیر نگاه تو در میانکمان ابروانت، در کمین عاشقان نشسته است.[شاعر ابروان معشوق را مانند کمانى مىبیند ونگاههاى او را مانند تیرى که از این کمان رها مىشود و بر دل عاشقان مىنشیند.]
۴ -بر چشم سیاه تو صد آفرین باد که در عاشقکشى به راستى جادو مىکند.
۵ -دانش«ستاره شناسى عشق»چه دانش شگفتانگیزى است،که مطابق آن،آسمان هشتم با طبقهى هفتم زمین برابر است.[چرخ هشتم،استعاره از فلک هشتم است(از افلاک نهگانه)،که درعلم نجوم فلک ثوابت است.هفتم زمین،یعنى طبقهى هفتم زیر زمین که طبعا بسیار پست و زیریناست.اما در«علم نجوم عشق»چرخ هشتم و طبقه هفتم زمین برابرند و فاصلهاى میان آنها نیست!مقصود این است که معیارهاى عشق بسیار متفاوت و فراتر از معیارهاى عقل و دانشهاى عقلىاست.]
۶ -گمان مکن که بدگو و سخنچین رفت و جان به سلامت برد. نه، چنین نیست؛ بلکه فرشتگان ناظر بر اعمال انسانها به حساب کار او رسیدگى مىکنند.
۷-اى حافظ، از نیرنگ و فریب زلف او آسوده خاطر مباش؛ زیرا که او پس از ربودن دل، اکنون در کمین دین تو نشسته است!
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید