هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی


هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی//که هم ناديده میبينی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق//نبيند چشم نابينا خصوص اسرار پنهانی
بيفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور//که از هر رقعه دلقش هزاران بت بيفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است//خدا را يک نفس بنشين گره بگشا ز پيشانی
ملک در سجده آدم زمين بوس تو نيت کرد//که در حسن تو لطفی ديد بيش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسيم زلف جانان است//مباد اين جمع را يا رب غم از باد پريشانی
دريغا عيش شبگيری که در خواب سحر بگذشت//ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طريق کاردانی نيست//بکش دشواری منزل به ياد عهد آسانی
خيال چنبر زلفش فريبت میدهد حافظ//نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
معاني لغات:
هواخواه: دوستدار.
جانا: (منادا) اي جان، محبوب من.
ملامت گو: شماتتگر، سرزنش كننده.
دريابد: درك كند، بفهمد.
خصوص: (قيد) مخصوصاً، بويژه.
پا بازي: پايكوبي، رقص و سماع.
رقعه: تكه و پاره، وصله.
رقعهِ دل: پاره خرقه.
بُت: صنم، كنايه از عقايد بت پرستي و خودبيني و علاقه به دنيا.
گشاد: گشايش.
كار مشتاقان: مشكل مشتاقان.
گره بگشا ز پيشاني: چين ابروان را باز كن و خوشرو و خندان شو.
مَلَك: فرشته.
زمين بوسِ تو: بوسيدن زمين و خاك درگاه تو.
نيّت: قصد.
حُسن: زيبائي، جمال.
لطفي ديد: ظرافتي را ديد، لطيفه حُسني را مشاهده كرد، آني را ديد.
طور: طرز، حدّ.
چراغ افروز: روشن كننده چراغ.
نسيم: رايحه، بوي خوش.
عيش شبگيري: خوشدلي و شادخواري شبانه.
درماني: درمانده شوي، بيچاره شوي.
ملول: تنگدل، اندوهگين.
طريق كارواني: رسم كارواني، رسم سفر كردن با كاروان.
دشواريِ منزل: سختي هاي منزلهاي ميان راه.
عهد آساني: زمان فراغت و آسايش، زمان رسيدن به مقصد و راحتي.
چنبر: حلقه.
حلقه اقبال: (اضافه تشبيهي) اقبال به حلقه تشبيه شده، حلقه درِ اقبال.
حلقه اقبال ناممكن: حلقه درِ اقبالي كه ممكن نيست كه آن در باز شود.
نجنباني: به صدا در نياوري.
معاني ابيات غزل:
(1) اي محبوب عزيز، من دوستدار توام و مي دانم كه اين را مي داني زيرا تو كسي هستي كه بدون نگاه كردن مي بيني و بي آنكه نوشته باشند، مطلب را خوانده و در مييابي.
(2) سرزنش كننده عاشقان، از آنچه ميان عاشق و معشوق مي گذرد چه مي فهمد؟ چشم كور، قادر به ديدن، آنهم ديدن رازهاي پنهاني نيست.
(3) با پريشان كردن زلف خود، صوفي رياكار را به رقص و پايكوبي وادار تا از هر وصله خرقه او هزاران بُتِ پندار و تعلّقات دنيوي بر زمين فرو ريزي.
(4) رازِ گشايشِ مشكلِ كارِ آرزومندانِ تو، در آن ابروان زيبا نهفته است. براي خاطر خدا يك لحظه قرار گير و گره از ميان ابروان و پيشاني خود باز كن (تا گره از كار مشتاقانت باز شود).
(5) آنگاه كه فرشته به آدم سجده مي كرد، قصدش سجده كردن و زمين بوسي تو بود زيرا در زيبايي تو لطف و ظرافتي بيش از حدّ آدميزادگان مشاهده كرد.
(6) اين نسيمي كه از زلف خوبرويان مي آيد، چراغ چشم ما را بر مي افروزد. خدايا زلف جانان را (كه مجمع دلهاي عاشقان است) از باد پريشاني نگهداري فرما.
(7) افسوس كه با خواب سحري، وقت عيش و نوش نيم شبي از دست رفت. اي دل غافل تا درمانده نشوي پي به ارزش وقت نمي بري.
(8) از همسفران دلتنگ بودن، راه و رسم سفر با كاروان نيست سختي هاي ميان راه را بايد به خاطر راحتيهاي مقصد بر خود هموار كرد.
(9) حافظ، صورت خيالي حلقه زلفش، تو را فريب مي دهد. مواظب باش تا حلقه درِ بخت و اقبالي را كه به روي تو باز نمي شود، بر در نزني.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید