گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم


گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم//همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم
به طرب حمل مکن سرخی رويم که چو جام//خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد//آه اگر زان که در اين پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب//تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن//از نی کلک همه قند و شکر میبارم
ديده بخت به افسانه او شد در خواب//کو نسيمی ز عنايت که کند بيدارم
چون تو را در گذر ای يار نمیيارم ديد//با که گويم که بگويد سخنی با يارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ريا//بجز از خاک درش با که بود بازارم
معانی لغات غزل:
گِرِه : به هم بستن، دو رشته را گره زدن و دوسرِ به هم بسته شده را گِرِه گویند .
گِرِهی در کارم افتاد : فروبستگی و گرفتاری در کارم پیدا شد .
همچنان : (قید زمان) هنوز، با وجود این .
گشاد : (مصدر مرخّم که به صورت اسم استعمال می شود) گشایش، فراخ .
چشم گشاد : چشم فراخ، انتظار گشایش، امید مشکل گشایی .
طرب : شادی و شادمانی .
حمل مکن : تعبیر مکن، برداشت مکن، قیاس مکن .
عکس برون می دهد : تصویر ظاهر می کند، انعکاس می دهد .
پرده : 1) آهنگ، 2) سراپرده و خلوت، 3) پوشش راز آمیز کلام .
پرده مطرب : آهنگ و آواز رامشگر .
درین پرده : 1) در این سراپرده رامشگران، 2) در این بیان راز آمیز و پوشیده مطربان .
پاسبان : نگهبان .
همه شب : تمام شب .
تا درین پرده : تا در حریم قلب .
ساحر : افسونگر .
افسون : سِحر .
افسون سخن : سحر کلام .
نیِ کِلک : نی قلم .
بادیه : بیابان بی آب و علف .
دلیل : راهنما .
فرو گذاشتن : رها کردن، فراموش کردن .
افسانه : داستان، قصه .
روی و ریا : نفاق و دورنگی، خودنمایی و ظاهر سازی .
به رو : به صورت .
به رو در کارم : با صورت در سر و کار هستم .
به جز از خاک درش با که به رو در کارم : به غیر از خاک دَرِ آستانه او، روی من با چه کس دیگری سر وکار دارد .
معانی ابیات غزل:
1) هر چند از شِکَنِ زلفش فروبستگی و گرفتاری در کارم پدید آمده با این همه از بزرگواری او انتظار گشایش آن را دارم .
2) مپندار که سرخی چهره من بر اثر شادمانی است . زیرا به مانند جام شراب تصویر خونین دلم به صورتم می افتد .
3) آهنگ رامشگران، دل مرا از دست بُرده و مرا از خود بی خود می سازد وای بر من اگر اجازه ورود به سراپرده آنها و بیان رازآمیزشان نداشته باشم .
4) سراسر شب و در همه شب ها به نگهبانی سراپرده دل مشغولم تا نگذارم به غیر از اندیشه او خاطره دیگری در آن راه یابد .
5) من آن شاعر افسون گری هستم که با سِحرِ کلام خود پیوسته از نیِ خامه ام قند و شکر می بارد .
6) با صد امید در این بیابان قدم نهادیم. ای آنکه راهنمای دل گمگشته و سرگردان منی مرا فراموش و رها مکن .
7) دیدگان بخت من با قصه پردازی او به خواب رفته، کجاست آن نسیم مرحمت و توجّهی که آن را از هم گشوده و بخت مرا از خواب بیدار کند .
8) چون او را در هیچ گذر و معبری نمی توانم ببینم (و بنابراین پیام نسیم صبا هم به گوشش نمیرسد) پیامم را با که بگویم که بتواند به گوش دلدارم برساند .
9) دیشب می گفت که حافظ دو رو و متظاهر است ، به غیر از خاک آستانه او رویِ من با چه کس دیگری سر و کار دارد
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید