بگـذار تا ز شارع میـخانـه بگـذریم


بگـذار تا ز شــارع میـخانـه بگـذریم// کـز بهر جرعه یی همـه محتاج این دریم
روز نخست چون دَمِ رندی زدیم و عشق// شـرط آن بود که جز رهِ آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم می رود به باد//گرغم خوریم خوش نبود بِه که مِی خوریم
تا بـوکـه دسـت درکمـر او تـوان زدن//در خون دل نشسته چو یاقـوت اَحـمریم
واعـظ مکن نصیـحت شوریدگان که ما// با خـاک کـوی دوست به فردوس ننگریم
چون صوفیان به حالت و رقصند مقـتدا// مـا نیزهـم به شعـبده دستـی در آوریم
از جرعه تو خاک زمیـن دُرّ و لعل یافـت//بیـچاره مـا که پیـش تو از خاک کمتریم
زان پیـشترکـه عمـرگرانـمایه بـگذرد// «بـگـذار تـا مقـابـل روی تـو بـگذریم»
حافــظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست//با خـاک آستـانـهِ ایـن در بـه سـر بریم
معانی لغات:
بُگذار : اجازه بده، اجازه گذشتن بده .
شارع : راه ، شاهراه، واضع شریعت، قانونگذار، راه راست .
جرعه : آن مقدار آشامیدنی که یکبار نوشند، یکدهان .
دَمِ رندی زدن : لاف رندی زدن، از رندی سخن گفتن، طرفداری کردن از رندی .
شیوه : راه و روش .
سِپَردَن : پیمودن، طی کردن .
مَسند : تکیه گاه .
جَم : جمشید، به سبب یکی پنداشتن جمشید و سلیمان در اینجا منظور حضرت سلیمان است .
تا بو که : تا باشد که، به امید اینکه، تا بُود که، کاش که .
در خون نشستن : غرقه در خون شدن، در رنج و درد بودن .
اَحمر : قرمز .
شوریدگان : شیدایان .
با خاک : با وجود خاک، با بودن خاکِ .
حالت : شور و حال و سرمستی، وجد و سماع .
مُقتدا : اسم مفعول از اقتداء به معنای پیشوا و آنکه از او پیروی کنند .
شُعبده : تردستی، نیرنگ، چشم بندی .
دستی برآوریم : دستی از آستین به در آوریم، رقصی کنیم ، دستی بجنبانیم .
کُنگره : دندانه های سَرِ دیوار قصر، تضاریس و ناهمواری های انتهای هر چیز مانند کوه ، پارچه و غیره .
آستانه : درگاه .
معانی ابیات:
- اجازه بده تا از شاه راهی که به میخانه می رسد بگذریم زیرا برای نوشیدن یک جرعه، همگی نیازمندِ به این درگاهیم .
- چون از روز ازل طرفدار عشق و رندی بودیم چنین ایجاب می کند که به جز راه عشق و رندی به راه دیگری قدم ننهیم .
- جایی که تخت و پایگاه جمشید ( حضرت سلیمان) بازیچه ی دستِ باد است شایسته نیست که غم بخوریم و بهتر آن است که مــی بنوشیم.
- در آرزوی اینکه بتوانیم دست خود را گِردِ کمر او حلقه کنیم مانند یاقوت قرمز خونین دل و در رنجیم.
- ای اندرزگو، ما شیـدایـان را نصیـحت مکن که ما تا خاکِ کـوی دوست هست به بهشت توجّهی نمی کنیم .
- اکنون که صوفیان پیشوا و سر مشقِ وجد و سماعند! ما نیز به ناچار و از روی تقلید و فریبکاری دستی می جنبانیم .
- زمین از جرعه شرابی که تو بر آن ریختی به درّ و لعل دسترسی پیدا کرد. بیچاره ما که پیش تو ارزش خاک، را هم نداریم .
- حافظ چون راهی برای رسیدن به بلندای قصر وصال نداریم به ناچار با خاک آستانه این کاخ می سازیم .
دیدگاهتان را بنویسید