خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد


خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد///که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب///که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان///که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین///ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما///شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی///که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند///که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب///که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم///اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید///چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ///که هیچش لطف در گوهر نباشد
معانی لغات غزل:
دریاب : غنیمت شمار ، بهره برداری کن ، درک کن.
دُریاب: مروارید بجو ، مروارید را بیاب.
ایا پر لعل کرده جام زرین: ای که جام طلایی را پر از شراب کرده یی.
ای شیخ :ای بزرگمرد.
کوثر: جوی آبی در بهشت که از آن همه چشمه های بهشت منشعب می شود.
علم عشق در دفتر نگنجد:دفتر و جُنگ و کتاب گنجایش پذیرفتن شرح عشق را ندارد . عطار می فرماید: در عبارت همی نکنجد عشق عشق از عالم عبارات نیست.
بنیوش: بشنو. شاهد:انسان خوبروی ، محبوب ، معشوق و در نزد صوفیه و طرفداران وحدت وجود : تجلیات حق را در صُوَر زیبا می توان مشاهده کرد و اوحدالدین کرمانی گوید :
یارب تو شناسی که بیگاه و به گاه جز در رخ خوب تو نكرديم نگاه
خوبان جهان آینه حسن تواند در آینه دیدیم رخ حضرت شاه
(و با مراجعه به صفحه 703 زیر کلمه شاهد )
بسته زیور:وابسته به آرایش ، در اثر آرایش.
شراب بی خمار: شرابی که متعاقب آن دردسر و خماری نباشد.
لطف: ذوق ،در اینجا آب و رونق منظور است.
سلطان اویس:از قبیله آل جلایر از ایلات مغول که قریب 20 سال در بغداد و بعد در تبریز حکومت کرد.
عالم آرا: زینت بخش جهان.
زیبنده :شایسته ، مناسب.
معانی لغات غزل:
(1) گل خوش آمد و حالیا خوشتر از این کاری نیست که جز ساغر شراب چیز دیگری در دست تو نباشد.
(2)از فرجه و فرصتی که نشاط و خوشحالی در آن برقرار است بهره برداری کن و مروارید شادی را به دست آور، چرا که همیشه مروارید در صدف وجود ندارد.
(3) وقت را غنیمت شمار و در باغ و بوستان شراب بنوش که عمر گل کوتاه است و تا هفته دیگر به پایان می رسد
(4) ای کسی که جام رزین را از شراب قرمز، پر کرده داری، جامی به مستمندی که زر ندارد ببخش.
(5) ای شیخ، بیا و در خمخانه ما شرابی بنوش که کوثر بهشت هم به گوارایی آن نباشد.
(6) اگر همدرس مایی ورق های دفتر را بشوی ( چشم از آنها بپوش ) چرا که اثری از دانش عشق در هیچ دفتری نباشد.
(7) از من بشنو و دل به زیبا رویی ( با حسن خداداده ) بسپار که با آرایش و زیور، خود را نیاراسته باشد.
(8) خدایا شرابی نصیبم کن که خوردن آن درد سر و خماری به بار نیاورد.
(9) آن کسی بر شعر حافظ حافظ ایراد می گیرد که لطف و ذوق و درک معنا در وجودش نباشد.
(10) از دل و جان بنده سلطان اویسم، هر چند که او از این ناتوان یادی نمی کند.
(11) به تاج شاهیش که زیب و زیور جهان است سوگند، که خورشید جهانتاب هم چنین شایستگی افسر ودیهیمی ندارد.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید