مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست


مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست///تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس///طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من///بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر///هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک///دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا///خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق///ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز///زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
معاني لغات غزل:
مرحبا: (شبه جمله) آفرين، كلمه عربي كه در جمله : (رحبت لك الدار مرحبا) مفعول مطلق و به معناي گشاده شدن ميباشد و به صورت اختصار مرحبا گفته ميشود كه در مواقع خوشامد گفتن استعمال دارد و در فارسي نيز به همين منظور در سخن گفتن و نوشتن ميآيد كه معناي عبارت عربي بالا را (براي تو در خانه گشوده شد چه گشودني!) را افاده ميكند يعني آفرين برشانس تو.
پيك مشتاقان: قاصد عاشقان.
از سر رغبت: از روي ميل و اشتياق
واله: سرگشته و حيران
شيدا: عاشق شوريده.
شكر و بادام: كنايه از لب و چشم.
سرزمستي برنگيرد: به هوش نيايد، هشيار نشود.
روز حشر: روز رستاخيز.
روز ازل: هميشگي، دوام وجود در زمان گذشته، زماني كه آن را ابتدا نباشد.
شمه: نمونه، اندك.
بس نگويم: بسيار نگويم.
ابرام: پافشاري و مقاومت.
توتيا: سرمه، گردهاي بسيار نرم سائيده شده.
مشرف: واجد شرف، سرافراز.
اقدام: قدمها.
ترك كام خود گرفتم: آرزو و خواهش خود را ترك كردم.
برآيد كام دوست: تا آرزوي دوست حاصل شود.
معاني ابيات غزل:
(1) اي قاصد مشتاقان و آرزومندان آفرين به تو، پيغام دوست را به من ده تا از روي رغبت و رضا جان خود را فداي نام او كنم.
(2) پيوسته اوقات طوطي طبع سخن سازم از عشق دستيابي به شكر و بادام (لب و چشم) دوست مانند بلبلي محبوس در قفس سرگشته و حيران و در حال انتظار است.
(3) زلف و خال چهره دوست به مانند دام و دانه است و من به اميد دسترسي به دانه در دام او افتادم.
(4)هركس، چون من در روز بيابتدا و بيانتها كه سرنوشت مقسوم، تقسيم ميشد، يك پيمانه از جام دوست نوشيد تا بامداد روز رستاخيز از مستي بيرون نميآيد.
(5) از اشتياق ديدار خود زياده سخن نميگويم كه سبب روشن شدن و پافشاري و امتناع دوست و در نتيجه دردسر براي من خواهد شد.
(6) اگر براي من امكان داشت خاكي را كه در اثر گام ها و زير پاي او عزت و شرف يافته چون سرمه به چشم ميكشيدم.
(7) من آرزوي ديدار او و او قصد دوري از مرا دارد و براي اينكه او به آرزوي خود نايل آيد به ناچار دست از خواسته خود كشيدم.
(8) حافظ در درد بيدرمان وصال او بساز كه اين درد مداوم درماني ندارد.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید