برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز


برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز///بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو///تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من///در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن///میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب///میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو///اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت///جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان///جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش///آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
معانی لغات غزل:
تمنا: خواهش، آرزو
کام: مراد .
جام لعل: ( اضافه تشبیهی ) لعل لب به جام تشبیه شده .
هنوز: در بیت مطلع به معنای تا کنون .
زلفین: موهای سر که تا بنا گوش رسته و جلو گوش آورده و به طرز مخصوص تعبیه کنند، جمع زُلفة، پارۀ شب، هر یک از دو دستۀ مو که بر دو طرف روی افتد و تا محاذات آخر گوش بریده باشد، موهای دو طرف سر و بالای گوش که هر یک را زلف و هر دو را زلفین نامند، حلقه یی که بر چهارچوب در منزل و صندوق نصب کرده و چُفت یا زنجیر را بدان اندازند. ( دهخدا )
سودا: جنون و دیوانگی، عشق.
آب آتشگون: شراب .
خلوت: خلوتسرا .
سهو: اشتباه .
در قلم آورد: با قلم نوشت، تحریر کرد .
اَقلام: جمع قلم، خامه ها، کِلک ها .
معانی ابیات غزل:
1) تا به حال به خواسته دل خود که از لبت آرزو داشتم دست نیافته ام (و) هنوز به امید بادهِ زلالِ لعل لبت، دُردِ شراب می نوشم.
2) روز اول (دیدار)، دینم در کار گیسوان تو از دست رفت و هنوز نمی دانم که پایان کار من در این عشق چه خواهد شد.
3) ساقی، یک دهان از آن شراب سوزان به من بده که در میان عاشقانِ با تجربه و پخته او هنوز نازه کار و خامم.
4) شبی به اشتباه موی تو را مُشکِ ختن نامیدم از آن شب تا به حال هر لحظه موهای تنم به مانند تیغ بر اندامم می خَلَد.
5) تا آفتاب، فروغ روی تو را در خلوتسرای من تابیده دید، تا به امروز به مانند سایه یی از در و دیوار بام من گریزانست.
6) روزی آن محبوب اشتباهاً نام مرا بر زبان رانده است، هنـوز بوی جان از نام من به مشام اهل دل مـی رسد.
7) در روز ازل، ساقی لب های میگونت آن چنان پیمانه یی به من پیموده که من هنوز مست و مدهوش آن باده ام.
8) ای آن که گفتی جانت را فدایش کن تا سبب آرامش دلت باشد جانم را به دست غم های او سپرده و هنوز قرار و آرام ندارم.
9) حافظ شرح لبهای میگونت را به قلم آورد و نوشت، از آن زمان تا به حال آب حیات از سر قلم ها (برنوشته ها)ی من جاری است.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید