روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم


روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم///در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام///در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن///در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست///و از رفیقان ره استمداد همت میکنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این///لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست///یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش///زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی///بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
معانی لغات غزل:
روزگاری شد : مدت زمانی می گذرد .
لباس فقر : لباس درویشی، ظاهر درویشی .
میخانه : 1- جایگاه فروش و شرب شراب، 2- در اصطلاح عرفا جایگاه روندگان طریقت و سالکان راه حقیقت.
اهل دولت : مردمان دولتمند و نیک بخت .
تَذَرو : قرقاول و خروس صحرایی و به حالت استعاره معشوق خوش رفتار .
در کمینم : منتظر فرصت و وقت مناسبم .
واعظ : وعظ کننده ، پند و اندرز دهنده، کسی که موعظه می کند .
بوی حق نشنید : بوی راستی و عدالت به مشامش نرسیده .
با صبا : به همراه باد صبا .
استمداد : طلب مدد و یاری کردن .
استمداد همّت : طلب عزم و اراده و عنایت .
برتافتن : تاب آوردن و برنتابد به معنای تاب تحمّل نیاورد .
بُتا : محبوب من، نگارا .
بِتا … : بِهل تا … ، بگذار تا … ، رخصت و اجازه بده تا … .
تخفیف : سبک کردن .
تخفیف زحمت می کنم : زحمت کم می کنم .
غمزه : عشوه .
چندینت : چقدر تو را .
دیده بدبین بپوشان : دیده های بدبینت را ببند .
دلیری : جسارت، گستاخی .
کنج خلوت : گوشه تنهایی .
حافظم : حافظِ قرآنم، ترانه سرا و آواز خوانم .
دُردی کش : دُرد آشام، کسی که ته نشین شراب را که ارزان است به علت تهیدستی می نوشد .
شوخی : گستاخی .
صنعت کردن : ظاهر سازی کردن، ریا کاری کردن .
معانی ابیات غزل:
1) دیر زمانی است که در میخانه به خدمتگزاری مشغول و در لباس و ظاهر درویشی کاری را که وظیفه دولتمندان نیک بخت است انجام می دهم.
2) اکنون در کمینگاه منتظر فرصت مناسبم تا ببینم که کی معشوقه خوشرفتاری را به چنگ می آورم.
3) اندرزگوی ما بویی از حقیقت و راستی به مشامش نرسیده است. این سخن مرا قبول کن. من در حضور او هم این را خواهم گفت نه این که غیبت کنم.
4) به مانند نسیم صبا با ضعف و ناتوانی خود را تا کوی دوست می کشانم و از رفیقان همراه خود طلب همّـت و یاری می کنم.
5) سَرِ کوی تو، بیش از این تاب تحمّل زحمت حضور مرا ندارد. محبوبم لطف بسیار کردی، زحمت کم می کنم ( خداحافظی قهر مانند ).
6) زلف محبوب تله و دام و عشوه مژگان هایش به مانند تیر بلاست. ای دل یادت باشد که چقدر به تو اندرز می دهم!
7) ای بزرگواری که از معایب درمی گذری، چشم ایراد بین خود را از گستاخی ها و ناسزاگویی هایی که من در گوشه تنهایی روا می دارم ببند.
8) من در مجلسی حافظ و قاری قرآن و در محفلی دیگر دُردنوشی بی پروایم. گستاخی های من را تماشا کن که چگونه خلق خدا را با ظاهر سازی فریب می دهم.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید