گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید


گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید///گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز///گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم///گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد///گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد///گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت///گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد///گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد///گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
معاني لغات غزل:
برآيد : بلا آيد ، طلوع كند ، از دست من برآيد.
مهرورزان: عاشق پيشه ها.
شبرو: شبگرد، عيار و چابك دست ، دزد شبگرد.
كفر زلف: تاريكي زلف ، سياهي زلف ودر اصطلاح صوفيه عبارتست از كثرت شئونات كه حجاب نور وحدت مطلقه است .
بوي زلف: بوي دلفريب زلف.
گفتا اگر بداني هم اوت رهبرآيد: گفت اگر اهل فهم ودانش باشي همان كثرت تورا به وحدت مي رساند. خُنَك: مبارك ، نيك (اِفاده تحسين مي كند) .
نوش: شيريني .مارا به آرزو كشت: مارا در اشتياق خود از پاي در آورد .
عشرت: عيش ونوش
معاني ابيات غزل:
(1) به او گفتم كه، غم تو را در دل دارم گفت غم تو به پايان خواهد رسيد. گفتم تابان شب تار در زندگي من شو گفت اگر از دست من اگر برآيد و امكان آن موجود باشد.
(2) به او گفتم از عاشق پيشه ها راه و رسم وفا داري را ياد بگير، گفت از زيبارويان اين كار ساخته نيست.
(3) به اوگفتم كه راه ورود صورت خيالي تو را بر چشم هاي خود ميبندم، گفت كه تصوير خيالي من شبگردي عيار است، از راه ديگر وارد خواهد شد.
(4) الف) گفتم كه بوي دلفريب گيسوي تو مرا در عالم، گمراه كرد. گفت اگر هوشيار ودانا باشي، همين گمراهي به يك نوع راه يافتگي به سوي من خواهد انجاميد.
ب) به او گفتم كه تاريكي كفر زلفت مانع از مشاهده نور وحدت شده و اين كثرت حاجبِ نور مطلقه وحدت، مرا گمراه نموده است. اگر دانا و بصير باشي همان كثرت تو را به وحدت مي رساند.
(5) گفتم چه خوش است حال هوايي كه از نسيم بامداداي بهره گيرد، گفت چه خوش است نسيمي كه از كوي دلبر بوزد.
(6) گفتم كه لب لعل شيرينت ما را در اشتياق خود از پاي در آورد،گفت تو در بندگي خود كوشا باش تا او هم بنده پروري بپردازد.
(7) گفتم كه دل مهربان تو با ما چه وقت بر سر آشتي و صلح در خواهد آمد پاسخ داد كه اين خواسته را با كسي در ميان مگذار تا زمان مناسب آن فرا خواهد رسيد.
(8) به او گفتم ديدي كه زمان شادي و شادكامي چگونه به سر رسيد. گفت حافظ خاموش باش وشِكوَه مكن، اين غصه كنوني تو به پاياني خواهد رسيد.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید