غم زمانه که هیچش کران نمیبینم


غم زمانه که هیچش کران نمیبینم///دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت///چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر///چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار///که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس///که با دو آینه رویش عیان نمیبینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من///به جای سرو جز آب روان نمیبینم
در این خمار کسم جرعهای نمیبخشد///ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
نشان موی میانش که دل در او بستم///ز من مپرس که خود در میان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا///بضاعت سخن درفشان نمیبینم
معانی لغات غزل:
کران : حدّ و مرز، انتها .
به تَرکِ خدمت پیر مغان … : خدمت پیر مغان را ترک …
مصلحت : خیر، صلاح .
آفتاب قدح : ( اضافه تشبیهی ) قدح یعنی کاسه بزرگ شراب با آفتاب تشبیه شده .
ارتفاع : بلندی، بهره برداری از محصول، در اصطلاح نجوم به مقدار اوج کواکب از افق تا سمت الرأس گویند که حداکثر آن 90 درجه است .
طالع : در اصطلاح نجوم وضعیّـت منطقة البروج و ستاره یی که در آن لحظه و وضعیت طلوع می کند اگر منطبق با لحظه ولادت کسی باشد کیفیت طالع سعد یا نحس بودن طلوع آن ستاره را طالع آن مولود گویند.
طالع وقت آنچنان نمی بینم : وقت را مناسب نمی بینم .
با خود دار : به همراه خود داشته باش .
مشایخ : بزرگان، پیرمردان قوم، مُرشدان .
دو آینه : کنایه از دو چشم .
عیان : آشکارا .
خمار : ملالت و دردسر پس از صرف شراب و مستی سنگین .
مویِ میان : 1. موی رسیده تا کمر ، 2. کمر باریک مانند مو .
سفینه : کشتی، دیوان شعر .
من و سفینه : من با سفینه ( واو تخصیصی ) .
بضاعت : سرمایه، مال، مکنت .
سخن دُرفشان : سخن بلیغ، سخن گهربار و با ارزش .
معانی ابیات غزل:
1) برای غم و اندوه روزگار که هیچ حد و مرز و پایانی ندارد به غیر از شراب ارغوانی رنگ، چاره یی نمیشناسم.
2) من دست از خدمت گزاری موبد پیر میکده معرفت نمی کشم، زیرا خیر و صلاح خود را در تَرکِ آن نمی بینم.
3) از جام شرابی که چون خورشید می درخشد، عیش و خوشی بهره برداری کن زیرا حال و احوال روزگار را چندن بر وفق مراد نمی بینم.
4) علامت مرد خدا، عاشق بودن اوست. این علامت را با خود داشته باش چراکه در سران و بزرگان جامعه امروزی، این نشان نمودار نیست!
5) بایستی بر دو چشم نگران و سرگشته من هزار بار افسوس خورد که با وجود آنکه به مانند دو آینه همه چیز در آن مشهود است، با آن، روی معشوق را به وضوح نمی بینم.
6) از آن لحظه که قامت سرو مانند تو از برابر چشمان اشک بار من دور شد، به جای دیدن سرو قامت تو جز آب روان چیز دیگری نمی بینم.
7) کسی در رنج خمارآلودگی، دیگر به من جرعه ای شراب نمی دهد نگاه کن که یک نفر اهل در میان مردم دیده نمی شود.
8) از من نشانی کمر باریک و موی بلند او را که دل در آن بسته بودم مپرس، چرا که ( از بس در آن باریک شده بودم) دیگر وجود خود را هم حس نمی کنم.
9) ( از این به بعد) سر و کار من با دفتر شعر حافظ است. چرا که به جز در این دریای سخن در هیچ جای دیگر کالای سخن گهرباری را سراغ ندارم.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید