خدا را کم نشین با خرقه پوشان


خدا را کم نشین با خرقه پوشان///رخ از رندان بیسامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هست///خوشا وقت قبای می فروشان
در این صوفی وشان دردی ندیدم///که صافی باد عیش دردنوشان
تو نازک طبعی و طاقت نیاری///گرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشین///چو نوشم دادهای زهرم منوشان
بیا و از غبن این سالوسیان بین///صراحی خون دل و بربط خروشان
ز دلگرمی حافظ بر حذر باش///که دارد سینهای چون دیگ جوشان
معانی لغات غزل:
خدا را: برای خدا، به خاطر خدا.
خرقه پوشان: صوفیان خرقه پوش.
رخ پوشانیدن: 1- رو گرفتن، 2- روی پنهان کردن و دوری گزیدن.
بی سامان: بی سر و سامان، بی خانمان، آزادگان تهیدست.
وقت: هنگام، حال و کیفیت حال و در اصطلاح صوفیه: وقت، آن بود که سالک از ماضی و مستقبل فارغ شود. صوفی در وقت است و ابن الوقت است.
خوشا وقتِ قبای می فروشان: آفرین بر حال و چگونگی حالِ قبای می فروشان.
صوفی وَشان: صوفی نمایان، متظاهران به صوفی گری.
دَرْد: کنایه از سوز و نیاز، احساس، غیرت.
صافی باد: با صفا باد، خالی از آلودگی باد.
نازک طبع: زود رنج، حسّاس، لطیف خوی.
گرانی: سرگِرانی، بدخُلقی و تکبّر، خشونت و گرانجانی.
مُشتی: جماعتی، عده یی.
دلق پوش: خرقه پوش، کنایه از صوفی نمایان.
مستور: پوشیده، محجوب، عفیف.
غَبن: فریفتن، خدعه و ریا کردن، به کسی زیان وارد کردن.
سالوسیان: ریاکاران، نیرنگ بازان.
دِل گرمی: 1- امیدواری، 2- جوشِ دل و سوزِ دل.
معانی ابیات غزل:
(1) برای خاطر خدا کمتر با صوفیان خرقه پوش معاشرت کن و روی از آزادگان بی سر و سامان برمتاب.
(2) در خرقه صوفی ناپاکی فراوان و بسیار است. آفرین بر چگونگی قبای می فروشان قبا پوش.
(3) در این صوفی نمایان نیاز و حمیّتی ندیدم. خدا کند که عیش و شادی باده نوشانِ مستمند، با صفا و خالی از آلودگی باشد.
(4) تو طبعی حساس و زودرنج داری و نمی توانی خشونت و گران جانی های صوفی نمایان دلق پوش را تاب بیاوری.
(5) حالا که مرا مست کرده یی روی از من نهان مکن و در حالی که به من باده نوشین داده یی به کامم زهر مریز.
(6) بیا و بنگر که از زیانباری و ریاکاری این نیرنگ بازان، تُنگِ شراب، دلخون و عود به فریاد درآمده است.
(7) از سوز دل حافظ بپرهیز که سینه او چون دیگی در حال جوشش است.
منبع: مستانه دات آی آر
دیدگاهتان را بنویسید