دریغ و درد که زن بودم….


عصیان
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده زدردم را
می سایم از امید براین در باز
انگشت های نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهوده من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که “زن بودم”
فروغ فرخزاد
دسته بندی شده در : شعر و ادبیات زن روز
برچسب ها در :
پست مشابه :
دیدگاهتان را بنویسید